محمدماهانمحمدماهان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات نی نی ما محمد ماهان

ادامه عکس های نوروز 93

پسر گلم من خیلی شلوغ بودم و خیلی وقت نداشتم سایتت رو آپدیت کنم عزیزم این هم یک سری دیگه عکسای نوروزمون هست .البته بابا عادل سفارش کرده که اصلا عکسش رو تو وبلاگ نذارم ولی چی کار کنم آخه تو همه عکسا چسبیده به تو محمد ماهان در باتو کیو محمد ماهان در گنتینگ   ...
31 ارديبهشت 1393

جگر گوشه من وارد 10 ماهگی شده

سلام جگرگوشه عزیزم  ،دلبندم خیلی این روزا شلوغ بودیم می دونی که تو این ماه  از پرتقال (اسمی که من و بابا عادل واسه خونه عشقمون گذاشته بودیم )اثاث کشی  کردیم خیلی پرتقال خونه خوش یمینی برای ما بود چون من و بابا عادل عشقمون رو تو پرتقال شروع کردیم و از همه مهمتر خدا تو رو تو پرتقال به ما هدیه داد ولی دیگه واسه سه نفریمون خیلی کوچیک بود و تو نمی تونستی که با روروکت راحت بازی کنی فقط تو خونه جدید بابا عادل قول گرفته که اثاث زیاد نکنم تا محمد ماهان راحت بتونه بازی کنه خیلی این روزها با مزه شدی یه شاخه گل دستت می گیری و با روروک من و دنبال می کنی تا بهم گل بدی تند تند از این اتاق به اون اتاق دنبال من چهاردست و پا می یای خیلی خ...
31 ارديبهشت 1393

بچه جونی به مالزی می رود

سلام عزیزم امروز که برایت می نویسم یک هفته است که وارد ٩ ماهگی شدی من و ببخش که خیلی وقته وبلاگت رو آپدیت نکردم بعد از عید من دیگه دارم می رم سر کار و دیگه اصلا فرصت نداشتم خیلی برام سخت بود که بعد از حدود ٩ ماه دو باره برگشتم سر کار هر روز ساعا ٦ بیدارم و تا شش و نیم برات شیر می دوشم بعدشم میریم با هم پیش مامان فاطمه ولی خوشبختانه خیلی با هم جور شدین شما دو تا و مشکلی ندارین فقط مامان فاطمه از صبح تا سا عت ٢ که برگردم فقط داره با تو بازی می کنه و به هیچ کاری نمی رسه حتی نماز و نهار وقتی من بر می گردم تازه طفلکی نهار می خوره .عید هم که خیلی به ما خوش گذشت.خوشبختانه خیلی بچه خوبی بودی و مسافرت خیلی خوبی داشتیم عزیزم ما تصمیم گرفتیم چو...
4 ارديبهشت 1393

محمد ماهه شاهانم هفت ماهه شد(اولین دست گل محمدماهانی)

سلام عزیزم تو این لحظه که برایت می نویسم  دلبندم در کنارم مثل یه فرشته زیبا خوابیدی مامانی عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ما اسم تورو تو خونه گذاشتیم بچه جونی بابا عادل میگه بچه جونی چطوره  ،مامانی میگه : بچه جونی چی کار می کنه .راستی عزیزکم دیروز واسه اولین بار خودم بردمت حمام خیلی ترسناک بود مثل ماهی تو بغلم لیز می خوردی محمدم اولین عیدت که هفته دیگه است داریم با بابا عادل می ریم مالزی ان شالله خیلی خوش بگذره به سه تامون قراره تو یا تو آغوشی باشی یا تو کالاسکه فقط خدا کنه تو هواپیما اذیت نشی پسرم چون 8 ساعت پرواز داریم خیلی خوشحالم که امسال می تونی سر سفره هفت سین ما بشینی البته پارسال هم بودی فقط پارسال تو دل مامانی خوابیده ...
24 اسفند 1392

محمد ماه ماهانم بالاخره شش ماهه شد

محمدم نمی دونم وقتی این مطلب رو می خونی چند سالته ولی تو این لحظه که برات می نویسم تو دقیقا امشب 6 ماهه شدی و برای اولین بار تونستی روروک رو خودت حرکت بدی و به سمت من بیای محمدم نمی دونی چقدر مادر بودن قشنگه و لذت بخشه محمدم ممنونم که حس زیبای مادر بودن رو به من هدیه دادی محمدم تمام سختی ها و نا ملایمات زندگی وقتی تو تو آغوشم آروم خوابیدی قابل تحمله محمد ماهانم نمی تونم الان جلوی اشک هام رو بگیرم ولی نمی دونی چقدر عاشقتم مخصوصا وقتی که لبهای نازت رو جمع می کنی تو این چند ماه تو شدی هم نفسم عشقم همه زندگی مامانی چند روزه که وقتی تو رو تو بغلم می گیرم شروع می کنی برام به زبون خودت حرف زدن کلی با هم به زبون خودت حرف می زنیم اد...
25 بهمن 1392

محمدماهم پنج ماهگیت مبارک

محمدم امروز 21 دیماه 92 در این لحظه که برایت می نویسم تو روروک داری بازی می کنی عزیزم امشب تولد بابا عادل جون هم هست یه چند وقتی به خاطر امتحانام نتونستم وبلاگت رو آپدیت کنم دیروز با بابا عادل رفتیم برج میلاد اجازه نمی دادن که تو رو بالا ببریم ولی گفتن اگر انگشتش رو بمکه میشه بالا بره ما هم همین کلک رو زدیم و خوشبختانه حالت اصلا بد نشد کلی هم ذوق کردی تو موزه ها هم کلی عکس ازت گرفتیم اینم از عکس های پنج ماهگیت پسر ماهم           ...
21 دی 1392